تجلی عملکرد آزادی در ایده‌آلیسم لاشلیه
 
چکیده:
لاشلیه، در طی عمر طولانیش در مقام معلم، چیز زیادی منتشر نکرد، ولی آنچه انتشار داد نمونه‌ی فکر عمیق و بیان روشنی است که فکر فرانسوی از این بابت به او بسیار مدیون است.

تعداد کلمات: 1231 کلمه / تخمین زمان مطالعه: 6 دقیقه
 
نویسنده: رابین جورج کلینگوود
ترجمه: علی اکبر مهدیان
 
گریز از خطر مستلزم پافشاری بر این نکته بود که حیات روح حیات صرف نیست بلکه تعقل، یعنی، فعالیت فکر است. کسی که این را دید لاشلیه، یکی از بزرگ ترین فیلسوفان جدید فرانسوی، بود. لاشلیه، در طی عمر طولانیش در مقام معلم، چیز زیادی منتشر نکرد، ولی آنچه انتشار داد نمونه‌ی فکر عمیق و بیان روشنی است که فکر فرانسوی از این بابت به او بسیار مدیون است. رساله ی مختصر او دربارهی روان شناسی و متافیزیک ارائه ی استادانه ی این تز است که روان شناسی، به سان یک علم طبیعی، نمی تواند به ذهن آنچنان که بالفعل هست دست یابد؛ فقط می تواند معلومات بی واسطه ی آگاهی، انفعالات و احساسات ما را مطالعه کند، اما جوهرهی ذهن آن است که می داند؛ یعنی نه فقط حالات خود، بلکه عالمی واقعی را به عنوان موضوع خود دارد. چیزی که آن را به دانستن قادر می سازد این است که فکر میکنند، و فعالیت فکر فرایندی است آزاد یا خود آفرین که برای وجود داشتن به هیچ چیز متکی نیست، مگر به خودش. پس اگر بپرسیم چرا فکر وجود دارد، تنها پاسخ ممکن این است که خود وجود (هر چیزی که ممکن است باشد) فعالیت اندیشه است.
 
کانون بحث لاشلیه در این جا این ایده است که خود معرفت تجلی عملکرد آزادی است. ممکن بود معرفت فقط به این سبب است که فعالیت روح مطلقة خودپو است. به این ترتیب علم طبیعی، به جای آن که با ناتوانی از کشف واقعیت روح در طبیعت بر آن سایه ی تردید افکند، یا با کشف آن در طبیعت که هرگز نمی تواند بر آن صحه بگذارد، به طریقی کاملا متفاوت آن را تأیید میکند؛ به این طریق که خود حاصل فعالیت معنوی دانشمند است. این مفهوم روشنی حیات روح به سان حیاتی که هم آزادی و هم معرفت و نیز معرفت از آزادی خویش است (حیاتی که هیچ فکر علمی نمی تواند آن را به کمک اصطلاحات روان شناختی کشف و تحلیل کند) دقیقا چیزی است که در مکتب آلمانی نمی یابیم. این هنوز یک نظریه ی تاریخ نیست، بلکه اساس چنین نظریه ای به شمار می آید.

   بیشتر بخوانید:  محدودیت‌های تاریخ‌نگاری یونانی

چنانچه سایر متفکران فرانسوی به مفهوم لاشلیه دست یافته بودند، نیازی به نقدهای علم طبیعی که مکانی آن همه وسیع در فلسفه ی فرانسوی اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم اشغال کرد، نداشتند. بحث لاشلیه در واقع پایه های بنایی را که آنان به طبقات بالای آن حمله می کردند، قطع کرده بود؛ یعنی، نه خود علم را، بلکه فلسفه را که سعی می کرد نشان دهد علم تنها صورت ممکن معرفت است، و بنابراین تلویحا ذهن را به طبیعت تنزل می داد. بنابراین، نیازی نیست که من کاری را که بوترو و مکتب او انجام دادند و سعی کردند با افکندنی تردید بر استحکام معرفت علمی، بر واقعیت حیات معنوی صحه نهند، شرح دهم. ولی برای آن که نشان دهم نتیجه ی این نقدها هنگامی که به مقصد رسیدند و فلسفه ی سازنده ای از آنها بنا کردند چه شد، باید ذکری از کار برگسون به میان آورم.
 کانون بحث لاشلیه در این جا این ایده است که خود معرفت تجلی عملکرد آزادی است. ممکن بود معرفت فقط به این سبب است که فعالیت روح مطلقة خودپو است. به این ترتیب علم طبیعی، به جای آن که با ناتوانی از کشف واقعیت روح در طبیعت بر آن سایه ی تردید افکند، یا با کشف آن در طبیعت که هرگز نمی تواند بر آن صحه بگذارد، به طریقی کاملا متفاوت آن را تأیید میکند؛ به این طریق که خود حاصل فعالیت معنوی دانشمند است. این مفهوم روشنی حیات روح به سان حیاتی که هم آزادی و هم معرفت و نیز معرفت از آزادی خویش است (حیاتی که هیچ فکر علمی نمی تواند آن را به کمک اصطلاحات روان شناختی کشف و تحلیل کند) دقیقا چیزی است که در مکتب آلمانی نمی یابیم. این هنوز یک نظریه ی تاریخ نیست، بلکه اساس چنین نظریه ای به شمار می آید.
فکر نوین فرانسوی، که در راستای این خطوط کار میکند (شهرت برگسون صحت اساسی تحلیل او از ذهن ملتش را نمایان می کند)، از خودش به عنوان یک فرایند زنده و فعال، آگاهی به خصوص روشنی دارد و دارای توانایی عجیبی در جان بخشیدن به هر چیزی است که بتواند در آن فرایند جذب کند. ذهن فرانسوی هر چه را اینگونه جذب نشود به سان چیزی از یک نوع کام متفاوت، یک سازوکار محض، حمل می کند که حساب آن باید در عمل و بر طبق این که سازوکاری رام و مفید یا رام نشدنی و متخاصم است روشن شود، ولی هیچگاه نباید به سان یک حیات روحانی مشابه به آن وارد یا با آن همدلی شود. به این گونه است که حالات فرانسه در سیاست بین الملل به شیوه ای کاملا بزرگسونی بروز و روح تاریخ نگاری نوین فرانسه نیز به همان طریق عمل میکند. مورخ فرانسوی، به پیروی از قاعده ی معروف برگسون، مستقر شدن در حرکت، جویای آن است که کار خود را در حرکت تاریخی که مطالعه میکند توسعه دهد و آن حرکت را به سان چیزی که درون خودش روان است حس کند. او با به دست آوردن ضرباهنگ این حرکت به طریق همدلی تخیلی می تواند آن را با درخشش و وفاداری فوق العاده بیان کند. مثلا، من باید به یک یا دو شاهکار از نوشته های اخیر تاریخی فرانسه، مانند تاریخ گل، اثر کامیل ژولین یا رادیکالیسم فلسفی یا تاریخ مردم انگلیس نوشته ی آقای إلى الوی، اشاره کنم. همین که این بینش عاطفی حاصل شد، بیان خطوط اصلی این فرایند در چند صفحه آسان می شود و به همین دلیل مورخان فرانسوی در نگارش آثار مختصر و پر ثمر و مردمی به معنای واقعی کلمه (که احساس روشنی از ویژگی یک دوره یا نهضت را به عوام الناس منتقل می کند) از دیگران برترند؟ دقیقا کاری که مورخان آلمان، با همه ی درگیری شدیدشان در بررسی واقعیات، نمی توانند بکنند. اما آنچه فرانسویان نمی توانند بکنند و آلمانی ها بسیار خوب انجام میدهند، بررسی وقایع گسسته با صحت و بی نظری علمی است. فضاحت عظیم هیئت علمی فرانسه در پذیرش گستردهی جعلیات گلوزل، هم ضعف پژوهندگان نوین فرانسه در فنون علمی را نشان داد و هم طریقه ای را که در آن مسئله ای که می بایست یک مسئله فنی محض باشد، در اذهان آنان به مسئلهی شرافت ملی تبدیل شد. جنجال گلوزل، به نحوی نسبتا به تشکیل یک کمیسیون بین المللی به منظور فیصله دادن به آن انجامید و بدیهی است که یافته های آن کمیسیون پذیرفته نشد.
 
دست آخر نیز نهضت نوین فرانسه خود را درگیر همان لغزش های آلمانی ها می یابد. هر یک از آنان در نهایت ذهن را با طبیعت اشتباه می گیرد و نمی تواند فرایند تاریخی را از فرایند طبیعی باز بشناسد. ولی در حالیکه نهضت آلمانی سعی میکند فرایند تاریخی را به صورت مادهی موجود در خارج ذهن متفکر بیابد، و درست به همین سبب نمی تواند آن را بیابد، نهضت فرانسوی سعی میکند آن را موجود ذهنی در داخل ذهن متفکر بیابد، اما نمی تواند؛ زیرا با مسدود بودن درون ذهنیت متفکر، از فرایند معرفت بودن باز می ماند و فرایند تجربه ی بی واسطه می شود؛ فرایند روانشناختی محض، روند احساسات، انفعالات و عواطف ریشه ی لغزش در هر دو مورد یکی است. ذهنی و مادی دو چیز متفاوت، در جوهر نامتجانس، اگرچه از نزدیک به هم مربوط تلقی می شوند. این مفهوم در مورد علوم طبیعی صدق می کند که در آن فرایند فکر علمی فرایندی معنوی یا تاریخی است که روندی طبیعی را به عنوان موضوع خود دارد، ولی در مورد تاریخ که در آن روند فکر تاریخی با فرایند خود تاریخ متجانس است (زیرا هر دو روند فکر هستند) صدق نمی کند. تنها نهضت فلسفی که به این ویژگی فکر تاریخی محکم دست یافته و آن را به سان یک اصل نظام یافته به کار برده، به دست کروچه در ایتالیا ابداع شده است.
 
منبع:
مفهوم کلی تاریخ، رابین جورج کالینگوود، ترجمه علی اکبر مهدیان،چاپ سوم، اختران، تهران (1396)

   بیشتر بخوانید:
  بررسی مکاتب تاریخ نگاری در تمدن اسلامی
  ساختارهای تاریخ قرون وسطی
  فلسفه ی تاریخ کانت